بلم ...
بلم برگ عشقی است تحفه ی درویش !!!
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 6:0 توسط درویش
درویش ...
سلام
درود و صدها درود بر روان سعدی شیرین سخن که فرمود :
ده درویش بر گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند !!
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم آذر ۱۳۹۲ ساعت 8:35 توسط درویش
|
سرد ...
که بود که گفت ؟؟؟؟
هوا بس ناجوانمردانه سرد است !!
راستی ! راست می گفت !!!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم مهر ۱۳۹۲ ساعت 23:42 توسط درویش
|
ميكده ...
عنان به ميكده خواهيم تافت زين مجلس
كه:
وعظ بي عملان ! واجبست نشنيدن!!!
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 7:52 توسط درویش
|
زندگی ...
زندگیمان این گونه گذشت :
به دنیا آمدیم اما دنیا به ما نیآمد!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم تیر ۱۳۹۲ ساعت 19:10 توسط درویش
|
فریاد...
گفتی سکوت فریاد بی صداست !
پس کو فریاد !!!
+ نوشته شده در شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 19:16 توسط درویش
|
من کیستم ...
فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یارب ازمادرگیتی به چه طالع زادم ...
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم تیر ۱۳۹۲ ساعت 20:30 توسط درویش
|
معما ...
به یکی گفتم : کیستی ؟
گفت : نیستی !!!
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 19:56 توسط درویش
|
ای ع ش ق ...
الا ای طالع فرخنده فالم
كه داری در نهان چشمی به حالم
مرا چون بخت عشق آمد به منزل
ز كنج فقر در اوج كمالم
خدا را ای مسلمانان كجا ييد
كه ماه نو برو نست از هلالم
خوشست اين نغمه سرمست بلبل
اگر با دلبران افتد مجالم
شب و روز آتش دل می فروزد
از آن شوق تماشای خيالم
بيا ای عشق در نای وجودم
شراری زن كه تا دنيا ست نالم
كه تادنياست نالم ....
تادنياست نالم ...
ای ع ش ق
+ نوشته شده در سه شنبه دهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 18:56 توسط درویش
|
بهار ....
آرام آرام ...
باران بر سینه ی دشت و دمن گوهر اشک می بارد
و دل من در تکاپوی بهار زنگ غم ها می زداید
کاش بهار امسال هم رویایی باشد ./.
در گوشه ی این خراب آباد شده
یاد از نفسی که بغض فریاد شده
درویش و خراباتی و مستم لیکن
افسوس که عمر همه بر باد شده ...
+ نوشته شده در سه شنبه دهم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 18:0 توسط درویش
|
حقيقت مجاز ...
در مجاز جز با مجاز نتوان نوشت
و اين حقيقت بر مزاج ما خوش نيامد
كه معشوق
حرمت ديده ي معشوقه باز ما ؛ نگاه نداشت ...
باري خوش باش و بياراي
كه جوان اينهمه نيست ...
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۸۸ ساعت 23:25 توسط درویش
|
الفبای ع ش ق
من بدين شهر ؛ گهر مهر تواندوخته ام
شفقی در فلق چشم تو افروخته ام
چونكه در مدرسه گفتند الفبای وجود
از همان اول كار(ع ش ق )بياموخته ام
ياد آن مستی يغما زده بر هستی دل
كه به سودای رخت ساخته ام سوخته ام
پشت اين فاصله ها كور نگاهی هر شب
تابه فردای سپيد تو به در دوخته ام
+ نوشته شده در جمعه بیستم شهریور ۱۳۸۸ ساعت 22:59 توسط درویش
|
نوروز 88...
یا هووووووو
می دونی سال ۸۸ یعنی سال چی ؟؟؟
بهر حال تشریف نوروز فرخنده بر همگان مبار ک ...
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی
چرا ملامت رند شراب خواره کنم
گدای میکده ام لیک وقت مستی بین
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم ...
سال خوشی داشته باشیممممممممممممممم .
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۸۸ ساعت 15:5 توسط درویش
|
به بهانه ی تو ...
باری به هوای نشستن در باغ و تماشای بوستان
چنان از خود غافل شديم كه صدای پای نسيم
رااحساس نكرديم واز شميم عطردلارای
تو محروم گشتيم
آری:به هوای ديگری نشستن راتجربه كرديم
و برای هميشه هواداری تو رابر گزيديم
اكنون به بهانه ی تو همه جا برويم
و همه را بگوييم که
من هوای بهاررااز بوی تواحساس مي كنم
من به بهانه ی تو می گو يم كه عاشقم .
مرا تنها مگذار و در قلب خسته ی من
چراغ عشق رافروزان بدار و بگو كه تو هم
مرادوست خواهی داشت
ای ع ش ق
+ نوشته شده در جمعه یازدهم بهمن ۱۳۸۷ ساعت 8:26 توسط درویش
|