من بدين شهر ؛ گهر مهر تواندوخته ام

شفقی در  فلق چشم  تو افروخته ام

 

چونكه در مدرسه گفتند الفبای وجود

از همان اول كار(ع ش ق )بياموخته ام

 

 

ياد آن مستی يغما زده بر هستی دل

كه به سودای رخت ساخته ام سوخته ام

 

 

پشت اين فاصله ها كور نگاهی هر شب

تابه فردای سپيد تو به در دوخته ام