یک سال گذشت ...
>به بهانه ی یکساله شدن وبلاگ <
زندگي سيبی ست بايد آن را با پوست نيش زد و خورد
از كودكی تا بحا ل ایّام متفاوتی را سپری كردم
ولی هيچكدام به اهميت و شيرينی این روزها نیست
چه خطا ها كه نكردم چه خون دلها كه نخوردم
اما اكنون با تمام وجود می گويم :
هنوز خون عشق در رگهای من جاريست
آن روز كه او را می پرستيدم روز شيرينی بود
و اين لحظه كه دل از او بر می دارم
هم شيرين است !!!
چرا گذشته ها هميشه شيرين است ؟؟؟
نمی دانم امّا قلبم با همين ها می تپد
به هر حال فصل نو فكر نو و قلب نو می خواهد
با قلبی پاك و دلی آرام و سری بلند
بسوی تو می آيم
مرا بپذير و با اين پذيرش
اميدی نو در وجود من بيآفرين
كه تا هميشه با تو باشم
و بعد از خدای تو را بپرستم
مرا بپذير و خراب ترين رند جهان را
در خودت بميران ای ع ش ق ....