یاد آن شب ها ...
شبی در كوی بد نامان نگارم را صدا كردم
ندانستم بر اين سودا چه غوغايی بپا كردم
من از خامی طمع بردم وليكن های و هوی دل
مرا نگذاشت تا گويم چه در آن ماجرا كردم
نسيم عشق را ديدم ملايم مي وزد اما
نفهمیدم در آن طوفان وجودم را فنا کردم
اگر آن بی وفا خود را خراب اين و آن مي كرد
خدا داند كه بر عشقش من عاشق وفا كردم
هنوز از ياد آن شب ها نمی خوابم پريشانم
كه آن سودای باطل را چرا كردم چرا كردم
رگ غيرت مگر جوشد كه اسباب پشيمانيی
به چشم هر كسی آيد چو من خود ديده وا كردم
عنان عشق سر كش را به رام عقل خود گردان
كه من چون رند سر مستی عنانش را رها كردم
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم بهمن ۱۳۸۶ ساعت 10:27 توسط درویش
|